مه ياسمه ياس، تا این لحظه: 14 سال و 16 روز سن داره

مه یاس عشق مامانی و بابایی

کودکی

یکرنگ و ساده مثل شروع بهار بود  آن روزها که مشق شب من انار بود  آن روزها که کودکیم پشت میزها در لحظه لحظه های نوشتن دچار بود از جنس ابرهای زمین بود مادرم هر چند گاه خسته و رنجور و زار بود هر چند ذهن زخمی و آشفته ی پدر در رخوت غمی به بلندای کار بود اما همیشه سادگی خنده های من بر روی شانه های صبورش سوار بود  کبری بهار را به سر میز می کشید  دهقان دچار وحشت سوت قطار بود  دارا که رفت پشت سرش هر چه بود رفت  سارا تمام عمر در این انتظار بود... حالا تمام هفته تو را فکر می کنم ای آنکه خنده هات نوید بهار بود.   ...
31 ارديبهشت 1391

خواب فرشته ها

سلام دوستان ممنون از لطف همتون به دعای شما عزیزان دخترم بهتر شده! خوشحالم که دوستهایی به این خوبی دارم نی نی خوشمل ما اینطوری می خوابه؟!!!!...... فکر کنم دخمل کوشولوی ما خواب فرشته ها رو دیده   ...
21 خرداد 1390

یک بازی واسه نی نی ها!

سلام دوستان مامانم می خواد چند تا بازی جدید که با من میکنه روبه مامانای دیگه هم پیشنهاد بده! البته ممکنه بعضی مامان ها از این بهتر بازی بلد باشن ممنون میشم اگه شمام بازی جدیدی بلدین که با نی نی هاتون انجام میدین به مامان منم یاد بدین ...
9 خرداد 1390

مه یاس موتور سوار

سلام گلم عشق مامان و بابا  من و بابایی از اینکه هر روز شاهد بزرگتر شدن و راه رفتنت هستیم خیلی خیلی خوشحالیم دخملم ! هیچی تو زندگی از این شیرین تر نیست که تو بزرگ میشی و ما ثمره زندگیم و لحظه به لحظه نظاره گر هستیم دخمل کوشولوی من دیگه برای خودش خانومی شده و هر روز کار جدیدی یاد میگیره چند روز پیش پسر دایی آرشام اومده بود خونمون با تو بازی کنه و تو هم مثل اون همه ی اسباب بازی هات و بهش دادی دخمل سخاوتمندم! الهي مامان فداي جفتتون بشه عزيزهاي دل! گلم نازنينم مه ياس گل ياس هر موقع ازت عكس مي گيرم مجبورم كيف دوربين و بدم دستت تا به طرف دوربين ندويي م...
7 خرداد 1390

بازم عکسهای دخملی

الهی مامان فدای لبخندت بشه عزیزم اینم یک شب که سه تایی با بابایی رفتیم ددر وای که چه شب سردی شد و ما همش می ترسیدیم سزما بخوری اما نخوردی عزیز مامانی اون روزی که رفتیم خونه دایی حمید یادته چقدر با عروسکها بازی کردی و خوش بودی؟ عروسی عمو محمود با بابابزرگ کنار ماشین عروس چکار می کردی هان! شیطون مامان وای که چقدر اون شب گریه کردی و خاله زکیه رو اذیت کردی یادته دخملی! اینم خونه مامان بزرگ که داشتی با تسبیح مامان بزرگ واسه آقابزرگ دعا می کردی قند عسلی وبالاخره کاری که همیشه آرزو داشتم مه یاسی ناناسی انجام بده یعنی شست پاش رو بخوره!   اولین باری که تونستی خودت ...
3 ارديبهشت 1390
1