نمكدون خونمون
پرنسس ام از خواب پاشده ومیبینه مامیش هنوز خوابه و نمی خواد بیدار بشه
اول چند بار مامی را صدا می کنه: " مامان سمي ما....ما...."
وبعد که میبینه نخیر از مامی خبری نیس با رعایت احتیاط از تخت میره پایین
میره تو حال و مبینه بابایی بيداره که یه ماچ گنده به باباش میده که
دلش حال می آد و بعد شروع به بلبل زبونی می کنه
اول که میگه : " آب..."
بابایی چون عاشق حرف زدنشه می گه : " چی بابا"
مه ياس باز میگه : " آب .."
- :"چی ..."
واینجاست که مه ياس عصبانی میشه و داد میزنه: "آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآب"
بعد چشمش به ویفر روی کابینت می افته و میگه : "بيسكي"
بابایی هم به بهش میده
یکم از ویفرش را می خوره و خیلی اش را هم میپاشه و بعد میگه : " ما ما ن سومي"
یعنی مامی را می خواد
بابایی هم اول دخمل را یه بوس محکم میکنه بعد بغلش میکنه
وبعد می آن با کلی سروصدا منو بیدار میکنن
تا من کار هام را می کنم بابایی میپرسه مه ياس بریم حموم
واز آنجایی که مه ياس واقعا از حموم بدش میآد محکم و با قدرت میگه : "ننننننننننننع"
وباباش باز هم با سروصدا قربون صدقه اش میره
من از خواب بیدار شدم و صبحانه را حاضر کردم و گذاشتم جلوش اما مه ياس فقط بازی بازی میکنه
دکی هم گفته نباید به زور بهش غذا بدی چون نتیجه عکس داره
دارم ظرف ها را می شورم که مه ياس اشاره به يخچال میگه : " مستني "
منظورش بستنی است اما غافل از اینکه بستنی هامون تمام شده
دارم کارهام را می کنم مه ياس هم جلو تلویزیون داره با کنترل بازی میکنه ....
که میبینم امدپیشم و دستش را رو لبم میگذاره
و خودش هی ادای بوسیدن را در می اره
میفهمم که می خواد دستش را ببوسم من هم میبوسم
تا یکم دور میشه پاش می خوره به دیوار اپن اول میگه : " آخخخ"
بعد تندی می آد پیشم و پاش را می اره بالا که من ببوسمش
براش غذا ریختم تو کاسه و میدم دستش ومیگم : "عسل مامان برو بشین به تو بخور"
ظرف را میگیره و تا دو قدم میره ظرف از دستش می افته سریع چنر ضربه به پاش (به نشانه ی تاسف میزنه) و میگه :"یییههههههه ......نوچ نوچ نوچ"
از من میخواد رژلب ام را بهش بدم هی لب هاش را نشونم میده که یعنی می خواد رژبزنه من هم نمی دم سریع دست
هاش را می گذاره رو چشم هاش و الکی گریه میکنه من هم غش میکنم از خنده
رفتیم مهمونی و بابایی زنگ میزنه که دم در منتظرم
مه ياس سریع میره کفش هاش را میاره میگه :"پا....پا"
بعد هم خودش تنهايي مي پوشه
دارم تلویزیون تماشا میکنم که میبینم مه ياس کنار بوفه دراز میکشه و بعد بهانه میگیره
میرم پیشش و میگم چی شده مامانی زیر بوفه را نشانم میده
وقتی خم میشم میبینم توپش افتاده اون زیر و دستش نمی رسه
در حال عوض کردن مه ياس هستم می گم : "مه ياسدست ها بالا"سریع میبره بالا
" پاها بالا" سریع انجام میده
"بع بعی میگه"
-:"بععع بععع"
بعد بغلش میکنم تا دستهاشو بشورم
-"مه ياس عسل صورتتو بشور"
سریع صورتشو میشوره
عاشق تمام لحظه هاشم و عاشق اینم که میبینم یکهو و بدون آموزش قبلی خیلی کارها انجام میده
چه لذتی داره مادر بودن خدایا به همه خانم های دنیا این لذت را عطا کن