مه ياسمه ياس، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

مه یاس عشق مامانی و بابایی

کودکی

1391/2/31 19:17
1,210 بازدید
اشتراک گذاری

یکرنگ و ساده مثل شروع بهار بود

 آن روزها که مشق شب من انار بود

 آن روزها که کودکیم پشت میزها در لحظه لحظه های نوشتن دچار بود

از جنس ابرهای زمین بود

مادرم هر چند گاه خسته و رنجور و زار بود

هر چند ذهن زخمی و آشفته ی پدر در رخوت غمی به بلندای کار بود

اما همیشه سادگی خنده های من بر روی شانه های صبورش سوار بود

 کبری بهار را به سر میز می کشید

 دهقان دچار وحشت سوت قطار بود

 دارا که رفت پشت سرش هر چه بود رفت

 سارا تمام عمر در این انتظار بود...

حالا تمام هفته تو را فکر می کنم ای آنکه خنده هات نوید بهار بود.

 

نازنازي

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

بی کرانه
2 خرداد 91 13:30
بچه ها تو خونه مادر وپدر انس والفت می گیرند بعد بزرگ میشن تشکیل خونواده میدن وخیلی وقتا به غربت گذشته وبچگی دلتنگ میشن اما خودشون مامان وبابا میشن وبچه هاشون بزرگ میشن واز خونشون میرن واین احساس غربت ودلتنگی گذشته آروم آروم سراغ اونا هم میاد !!!باخودم فکر می کنم این چرخ هنوزم باید بچرخه !!!!؟؟
هدیه جووووووووووووووون
11 خرداد 91 11:21
سلام متن و عکس هر دو زیبا
sima
27 خرداد 91 13:28
خیلی قشنگ بود مرسی عزیزم مه یاس رو ببوس...
پرهام فرزام
30 خرداد 91 18:47
شعر خیلی عمیق بود یکرنگ و ساده مثل شروع بهار .... مثل همین نگاهی که از مه یاس هست
مامان ماهان
12 تیر 91 15:22
سلام گلمممممممممممم خیلی زیبا نوشتی
راحله
5 مرداد 91 16:38
سلام دختر خاله نازم چقد دوریم از هم..
زينب عشق مامان و بابا
11 مرداد 91 19:16
سلام خوبيد قبول باشه با عكس زينب گلم روي مجله بروزم
راحله
3 مهر 91 16:30
بابا مطلب بذار ایندفه که دختر خاله رو ندیدیم دفه دیگه مه یاس نباشه خونت نمیایم گفته باشم


چشم ديگه گذاشتم