مه ياسمه ياس، تا این لحظه: 14 سال و 23 روز سن داره

مه یاس عشق مامانی و بابایی

دخمل عسل بزرگ میشه

بازم سلام عشق مامان و ببینید که دیگه تنهایی میشینه  به قول خودمون علی ماستی هم شده بس که ماست دوست داره به قول بابایی احمد مثل مامانشه      وقتی اخمهاش و تو هم میکنه دلم یک دنیا میگیره انگار یک غم بزرگ رو دلم بشینه! اما بازم با خنده هاش خیلی زود خوشحالم میکنه عسلی مامانی چقدر منتظر تولد خودت هستم دختر قشنگم به امید آن روز زیبا و به یاد ماندنی ...
5 ارديبهشت 1390

مه یاس کوشولو

اون روز نافت افتاد ۱۲ روزت بود  من و بابایی کلی ذوق کردیم بعدش رفتیم پیش دکتر و توهم نسبت به تولدت کلی وزن اضافه کرده بودی مامانی خیلی روز خوبی بود الهی مامانت فدات بشه ناز گل کاش می دونستم چه خوابی می بینی این هاهم از همون جنس خوابهای دوست داشتنیته فدات شم                              نگاههای قشنگت مثل همیشه امید بخش و شور انگیز و زیبا نازنین مامان و بابا ...
5 ارديبهشت 1390

بازم عکسهای دخملی

الهی مامان فدای لبخندت بشه عزیزم اینم یک شب که سه تایی با بابایی رفتیم ددر وای که چه شب سردی شد و ما همش می ترسیدیم سزما بخوری اما نخوردی عزیز مامانی اون روزی که رفتیم خونه دایی حمید یادته چقدر با عروسکها بازی کردی و خوش بودی؟ عروسی عمو محمود با بابابزرگ کنار ماشین عروس چکار می کردی هان! شیطون مامان وای که چقدر اون شب گریه کردی و خاله زکیه رو اذیت کردی یادته دخملی! اینم خونه مامان بزرگ که داشتی با تسبیح مامان بزرگ واسه آقابزرگ دعا می کردی قند عسلی وبالاخره کاری که همیشه آرزو داشتم مه یاسی ناناسی انجام بده یعنی شست پاش رو بخوره!   اولین باری که تونستی خودت ...
3 ارديبهشت 1390