مه ياسمه ياس، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

مه یاس عشق مامانی و بابایی

مه ياس نازنين ما

      میشــــه اسـم پاکتو / رو دل خـــــدا نوشت   میشه با تو پر کشید / تــــوی راه سرنوشت میشـــه با عطـر تنت / تا خــــود خـدا رسید میشــه چشــم نازتو / رو تن گلهــــا کـشید   مه ياس نازنینم ازت ممنونیم که ما رو لایق پدر و مادر شدن دونستی... خوشحالیم از بودن پربرکتت در زندگی مون! باش، شاد باش و زندگی کن خنده ی تو برای ما یه دنیا می ارزه پس فقط بخند دخترک شیرین من...     ...
4 آذر 1391

بازم مه یاس و مامان و بابا

اوه اوه چه گرد و خاکی این طرف ها رو گرفته مثل اینکه خیلی وقته غایبیم ها !!! حالا به جاش اومدیم با یک پست پر عکس؟!... اینم عکس های یک روز که هوا خیلی خوب بود ورفته بودیم باغ بابا بزرگ اینا! عکس های مه یاس ناناس و دوستان در ادامه مطالب   خاطرات یک روز قشنگ   تلاش تحسین برانگیز بابا و عموها در تهیه نهار      اینم نهار مون؟ دیدین!!!    اگه گفتین مه یاس به چی اینجوری نگاه می کنه!!! بابایی؟!...چه می کنه!؟   بابا احمد داری سی کار می کنی ؟  سباسات  نثیف میشه ها بابا احمد: دارم برای دختر گلم&n...
18 آبان 1391

کودکی

یکرنگ و ساده مثل شروع بهار بود  آن روزها که مشق شب من انار بود  آن روزها که کودکیم پشت میزها در لحظه لحظه های نوشتن دچار بود از جنس ابرهای زمین بود مادرم هر چند گاه خسته و رنجور و زار بود هر چند ذهن زخمی و آشفته ی پدر در رخوت غمی به بلندای کار بود اما همیشه سادگی خنده های من بر روی شانه های صبورش سوار بود  کبری بهار را به سر میز می کشید  دهقان دچار وحشت سوت قطار بود  دارا که رفت پشت سرش هر چه بود رفت  سارا تمام عمر در این انتظار بود... حالا تمام هفته تو را فکر می کنم ای آنکه خنده هات نوید بهار بود.   ...
31 ارديبهشت 1391

نمكدون خونمون

پرنسس ام از خواب پاشده ومیبینه مامیش هنوز خوابه و نمی خواد بیدار بشه اول چند بار مامی را صدا می کنه: " مامان سمي ما....ما...." وبعد که میبینه نخیر از مامی خبری نیس با رعایت احتیاط از تخت میره پایین میره تو حال و مبینه بابایی بيداره که یه ماچ گنده به باباش میده که دلش حال می آد و بعد شروع به بلبل زبونی می کنه اول که میگه : " آب..." بابایی چون عاشق حرف زدنشه می گه : " چی بابا" مه ياس باز میگه : " آب .." - :"چی ..." واینجاست که مه ياس عصبانی میشه و داد میزنه: "آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآب" بعد چشمش به ویفر روی کابینت می افته و میگه : "بيسكي" بابایی هم به بهش مید...
21 فروردين 1391

بازيهاي آسان براي تقويت هوش و خلاقيت كودك (24 تا 27 ماهگي):

چند تا بازی پیدا کردم امیدوارم خوشتون بیاد: بازيهاي آسان براي تقويت هوش و خلاقيت كودك (24 تا 27 ماهگي): بازي اول: حالت چهره اين بازي به بچه‌هاي دو ساله كمك مي‌كند احساسات مختلف خود را بشناسند. ن وع بازي: * با كودك دو ساله‌تان بنشينيد و عكس چهره‌هاي مختلفي را از توي مجله‌ها و كتاب‌ها پيدا كنيد. * درباره حالتي كه توي هر كدام از چهره‌ها هست از كودك‌تان سئوال كنيد. * عكس صورت كودكي را كه شاد است پيدا كنيد. حالتي را كه در آن چهره است براي كودكتان توصيف كنيد و بعد از او بخواهيد حالت شادي به چهره‌اش بدهد. * به پيدا كردن عكس‌هايي كه چهره‌هاي شادي ر...
16 اسفند 1390

مه یاس نازنینم

دختر قشنگم از اینکه برای مامانی دعا کردی که قبول بشه خیلی خیلی ممنون نازنینم. و از اینکه با همراهی بابایی به ادامه تحصیل مامانی کمک می کنی بازم ممنونم تو همه ی مراحل زندگیم لحظه به لحظه با منی عزیز دلم, عشقم، امیدم...   شعری بجهت دخترمون مه یاس دخترم امروزِ من، فردا مباد خوابِ من ، تعبیر فردای تو باد شب به امید گلِ فردا و فرداها ی شاد ارمغانی بر تو باد دخترم : عشق را با عشق معنا کردن از آنِ تو باد پاکی و زیبایی گل های وحشی شوق زیبای دمیدن در پگاه زندگی رقص زیبای پریّان در خیال پرنیان نوشِ تو باد ! دخترم امروزِ من فردا م...
9 اسفند 1390

بالاخره مامانی قبول شد

سلام به همه ی دوست جون های عزیز و دوست داشتنی!!! ببخشید از اینکه بین آپ ها وقفه ایجاد شده بود!؟... شرمندم بخدا!!!   سعی میشه تکرار نشه!   آخه این مدت دگیر کنکور ارشد و اعلام نتایج و استرسهای واقعا سختش بودم اما حالا اومدم که بگم...بگم... بالاخره قبول شدم هورا هورا هورا هورا هورا هورا هورا هورا هورا هورا هورا هورا هورا هورا   به هر حال خیلی خیلی خوشحالم و حتما حتما قول میدم زود زود آپ کنم ...
9 اسفند 1390